مانند مادر بزرگش بود
قدش خمیده
گوشش خونی
گوشواره اش در دست غارتگران
سنش کم
تفاوتشان این بود:
اودر هجده سالگی...
و نوه در سه سالگی...
سیلی خورد
حضرت رقیه را می گویم...
مانند مادر بزرگش بود
قدش خمیده
گوشش خونی
گوشواره اش در دست غارتگران
سنش کم
تفاوتشان این بود:
اودر هجده سالگی...
و نوه در سه سالگی...
سیلی خورد
حضرت رقیه را می گویم...
گریه امانش را بریده...
زبانش
بند آمده است...
به زور
حرف می زند:
دستانش
بزرگ...
زبر
وخشن...
چگونه تحمل کرد نمی دانم...
آن هم با آن سن کم...
صد
درصد جان میدادم
اگر آن سیلی به من می خورد
بعد از آن فقط خاک را می دیدم
که در هوا می رقصد...
دارد تعریف می کند جریان کوچه
را...
امام
حسن مجتبی(ع)
خدایادستانم را گرفته ای
اما این بار محکم تر بگیر
نمی خواهم بشوم شریعت مداری(یکی از مراجع تقلید زمان امام)
وعاقبتم شود...
مخالفت با اصل ولایت فقیه
آمده ام در راهت...