گریه امانش را بریده...
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۵۵ ب.ظ
گریه امانش را بریده...
زبانش
بند آمده است...
به زور
حرف می زند:
دستانش
بزرگ...
زبر
وخشن...
چگونه تحمل کرد نمی دانم...
آن هم با آن سن کم...
صد
درصد جان میدادم
اگر آن سیلی به من می خورد
بعد از آن فقط خاک را می دیدم
که در هوا می رقصد...
دارد تعریف می کند جریان کوچه
را...
امام
حسن مجتبی(ع)
۹۱/۰۴/۱۵