کمی آب خورد...
یادش بخیر
زمانی علی داشتم
و آب ،شیرنبود...
و آب ،شیرهست حالا
ولی علی ندارم...
زمزمه های زیر لب رباب بود با خودش
وقتی کمی آب خورد
وشیر پیدا کرده بود...
کمی آب خورد...
یادش بخیر
زمانی علی داشتم
و آب ،شیرنبود...
و آب ،شیرهست حالا
ولی علی ندارم...
زمزمه های زیر لب رباب بود با خودش
وقتی کمی آب خورد
وشیر پیدا کرده بود...
چنگ می زدند
صورت خود را
اهل خیمه وزنان بیهوش شده بودند
حق داشتند
خیلی سختی بود
آن صحنه...
بعد حادثه
داشت تکان میداد
گهواره خالی را...
مادر علی اصغر
عروسک می دادند...
کودکان مدینه را
می گرفتند چند وقت بعد
عروسک ها را
با نام علی(ع)
حرامی ها از کودکی بچه ها را می پروراندند با کینه علی(ع)