
یادش بخیر
کنار شهدا...
عجب شب هایی بود
وعجب صبح هایی...(بچه های معراج گرفتن)
با آقای /م/{مسئولمان}
عجب شربت هایی درست میکرد سجاد...
با همکاری برادران کُرد
و من آن جا منقلی بودم
منظورم همان اسپندی
درب معراج است
عجب زغال هایی داشت
برای اسپد
دلم سیاهم را سفید میکردند...