هنوز دلم پادگان شهید محمودوند است....
شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۲۲ ق.ظ
یادش بخیر
کنار شهدا...
عجب شب هایی بود
وعجب صبح هایی...(بچه های معراج گرفتن)
با آقای /م/{مسئولمان}
عجب شربت هایی درست میکرد سجاد...
با همکاری برادران کُرد
و من آن جا منقلی بودم
منظورم همان اسپندی
درب معراج است
عجب زغال هایی داشت
برای اسپد
دلم سیاهم را سفید میکردند...
۹۱/۰۴/۱۷
دلم داره میترکه
نمیدونم چرا شهدا دعوتمون نکردن
امسال تمام برنامه ام و چیده بودم که برم خادم شم
اما نشد که نشد
خودم و زدم به در و دیوار
اما نشد
خوش به حالت
منم اسفندی بودم
هنوزم که هنوزه بوی اسفند که میاد بغض میکنم
دعام کن خادم
دعام کن
دعا کن امسال لایق شم