گوشه ی حیاط است...
برای گهواره محسن...
چند تکه چوب...
چند روز بعد...
تَق،تَق،تَق...
پدر جان داری برای محسن
درست میکنی این گهواره را...
وعلی رنگش زرد میشود...
ومدتی بعد بچه ها...
پدر جان
این که درست کرده ای
شبیه گهواره نیست...
این دیگر چیست؟؟؟
واشکان علی سرازیر می شود...
پی نوشت...
وصیت کرده بود
حضرت زهرا
بسازد برایش علی
تابوتی...