گوشه ی حیاط است...
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۳۹ ق.ظ
گوشه ی حیاط است...
برای گهواره محسن...
چند تکه چوب...
چند روز بعد...
تَق،تَق،تَق...
پدر جان داری برای محسن
درست میکنی این گهواره را...
وعلی رنگش زرد میشود...
ومدتی بعد بچه ها...
پدر جان
این که درست کرده ای
شبیه گهواره نیست...
این دیگر چیست؟؟؟
واشکان علی سرازیر می شود...
پی نوشت...
وصیت کرده بود
حضرت زهرا
بسازد برایش علی
تابوتی...
۹۱/۰۴/۲۲
باغ آرزوها به شوق بهار روی تو خزان ها را می شمارد و چکامه های خونین شقایق را می نگارد؛
نرگس ها داغ هجر تو بر سینه دارند؛
عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت سر زحجله عیش برنیارند؛
ای دست کردگار!
معراج نشینی بگذار از پرده غیبت به درآی و رخسار محمدی بنمای؛
که خیل منتظران در فرودست وعیدهای دنیایی، چشم بر بلندای وعده دیدار تو دارند. ای گوشوار عرش الهی! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین، بر دوش می کشیم و به ترنم آوای ظهور سرخوشیم؛ هر صبح و مسا، یاد طلوع تو را در سینه می پرورانیم و پرتو چهر تو را در دیده نقش می زنیم.
ای امید بی پناهان، بیا ... بیا. از ثری تا به ثریا، دل های بی قراران، شیدای یک نگاهت.
از سوی تا ماسوی جانهای بی پناهان، نثار قدمهایت.
بیا و روزه داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضای عهد انتظار را دستی برافشان.