باران تیر...
در آن قحطی آب و دعای باران
آسمان خیمه ها ناگهان سیاه می شود
گفتند ابر است یا؟
بود "یا" بله
باران تیر، باریدن می گیرد
و سینه های مشتاق شهادت را
سیراب می کند.
باران تیر...
در آن قحطی آب و دعای باران
آسمان خیمه ها ناگهان سیاه می شود
گفتند ابر است یا؟
بود "یا" بله
باران تیر، باریدن می گیرد
و سینه های مشتاق شهادت را
سیراب می کند.
به نام خدا...
من میخواهم در آینده شهید بشوم:برای این که...
معلم که خنده اش گرفته بود:پرید وسط حرف مهدی وگفت:
"ببین مهدی جان:موضوع انشاء این بود که در آینده میخواهید چه کاره بشین"
باید در مورد یه شغل یا کار توضیح میدادی.
مثلا،پدر خودت چه کارست؟
آقا اجازه!شـــــــــــــــــــــــهید شده...
فوق العاده ترین نمونه ای از عشق در زندگی من:
وقتی4 سیب داشتیم وما5نفر بودیم...
مادرم گفت:
من سیب دوست ندارم.