گریه اش دیگر در آمده بود...
می گفت عمه گشنه ام...
خبر به گوش آن ملعون رسید
گفت برایش خوراک سر ببرید...
گریه اش دیگر در آمده بود...
می گفت عمه گشنه ام...
خبر به گوش آن ملعون رسید
گفت برایش خوراک سر ببرید...
هدیه
***
هدیه از چشمم افتاد
از آن روز که سر تورا برای یزید
هدیه بردند...
عملیات نجات
***
مرا امیدوار می کنند به بهشت...
این آتش نشانها
وقتی می بینم از میان آتش
کسی را نجات می دهند!!!