صحبت روى تو را هر دم شنیدن تا بکى
در دلم نقش جمال تو کشیدن تا به کى؟
اى چراغ زندگى روشن نما قلب مرا
بى تو در تاریکى دنیا نشستن تا به کى؟
تو کریمىّ و منم یک طایر بى آشیان
روى بام این و آن دائم پریدن تا به کى؟
راویان گویند روى گونهات خالى بود
یک نظر خال سیاهت را ندیدن تا به کى؟
داغ دوریّت زده بر خرمن هستى شرر
طعم دورىّ و غم هجران چشیدن تا به کى ؟
من خودم دانم نیم لایق براى نوکرى
پادشاها از نوکر خود دل بریدن تا به کى؟
عاشقانت را تو مىخوانى بسوى خیمهات
منتظر ماندن براى خواندن من تا به کى؟
یا بُکش یا زنده کن قلبم به نور فاطمى
بى وجودت نازنینا زنده ماندن تا به کى؟
وقت مردن یک نگاه تو به فریادم رسد
بى وجودت مَه جبینا جان سپردن تابه کى؟
روز و ماه و سالها بگذشت در هجران تو
در فراقت صبح ها را ندبه کردن تا به کى؟
جان فداى غربتت، برگو که اى پور على
همچو حیدر سر درون چاه بردن تا به کى؟
اى صبا از من به آن آرام جان و دل بگو
طعنه ها از سوى دشمنها شنیدن تا به کى؟