کمی از شهدا...
مجتبی،دوران جوانیش از راه بدر بود.از نوک پا تا گردنش رو به عشق الهه،خال کوبی کرده بود......
گذشت تا زمان جنگ و آقا مجتبی رفت که بجنگه....
برا
یکی از دوستاش کل ماجرای خال کوبی والهه رو تعریف کرد وبهش وصیت کرد،اگه
شهید شدم فقط خودت غسلم بده،تنهایی،نمی خوام کسی بدنم رو ببینه...
آخرش تو عملیات سوار تانک شد و....
جسدش سوخت و جزغاله شد،حتی رفیقش هم بدنش رو ندید...
آره دوستان....
*****از عشق الهه به الهه ی عشق رسید*****